نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی

حاج محمد آقای شیبانی

 

چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 10:2 ::  نويسنده : mohamad

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...
اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

سید رضا آلداوود

 

گرمه ای                     فارسی                      Latin

بوهوگ                                    پدر                                        Bohog

مَمُن                                        مادر                                     Mamon

پُس                                         پسر                                           Pos

دُت                                         دختر                                           Dot

خالو                                       دایی                                      Khaloo

عامه                                      عمه                                          Ame

باجون                                    پدر بزرگ                              Bajoon

نَنِه                                        مادر بزرگ مادری                      Nane

بی بی                                   مادر بزرگ پدری                          BiBi

بِرا                                       برادر                                        Bera

خوار                                    خواهر                                       Khar

گِچَه                                      بچه                                       Gecha

شی                                      شوهر                                         Shi

جین                                     زن                                              Jin

مِرد                                     مرد                                         Merd

گَیَه                                    عروس                                      Gaya

زوما                                   داماد                                     Zooma

مسئولان عالي رتبه، مسئول جهل مردم روز بيست و هشتم ربيع الاول به امير اطلاع دادند كه در تمام شهر تهران و ولايات فقط 330 نفر آبله كوبيده اند. امير سخت نگران شد. از قضا در همين روز پاره دوزي را كه طفلش در اثر آبله مرده بود نزد او آوردند. امير به جسد طفل نگريست و گفت: ما كه براي نجات بچه هايتان آبله كوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير‏‏‏، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبيم جن زده مي شود (مارگيرها و دعانويس ها شايع كرده بودند كه تزريق واكسن موجب نفوذ اجنه در خون مي شود و ممكن است شخص به غش مبتلا شود) امير فرياد كشيد: واي از جهل و ناداني. چند دقيقه بعد بقالي را آوردند كه او نيز فرزندش مرده بود. اين بار اميركبير ديگر نتوانست تحمل كند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن كرد. در اين هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر وقتي اميركبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد. ملازمان امير گفتند كه دو كودك شيرخوار پاره دوز و بقالي از آبله مرده اند. ميرزا آقاخان گفت: ولي اينان خود در اثر جهل آبله نكوبيده اند. امير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خيابان مدرسه بسازيم و كتابخانه ايجاد كنيم‏‏، فالگيرها بساطشان را جمع مي كنند. تمام ايرانيان اولاد حقيقي منند؛ من از اين مي گريم كه چرا اين مردم بايد اينقدر جاهل باشند كه بر اثر نكوبيدن آبله بميرند. به اين طفره ها و امروز و فردا کردن و از کار گريختن، در ايران به اين هرزگي حکما نمي توان سلطنت کرد.

 

 

سه چیز را هرکه دارد، همان دارد که خاندان داوود داشتند:

دادگری هنگام خشم،

خشنودی و میانه روی در دست تنگی،

توانگری و ترس از خدا در پیدا و پنهان.                         حضرت محمد(ص)

جمعه 19 خرداد 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 22:46 ::  نويسنده : mohamad

چرا بعضي مواقع

از سوسک میترسیم از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم !
از عنکبوت میترسیم از این که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمیترسیم !
از خفاش شب میترسیم از شبی که افکارمون خفاشی میشه نمیترسیم !
از خوب سرخ نشدن سبزی قورمه میترسیم از سرخ کردن آدما از خجالت نمیترسیم !
ازجا نیفتادن خورشت میترسیم از این که هیچ کسی جای خودش نباشه نمیترسیم !
از دیر جوش اومدن آب برای چای میترسیم از جوش آوردن خون آدما نمیترسیم !
از لولو خور خوره های تو فیلم ها میترسیم از هیولای نفس نمیترسیم !
از تاریکی میترسیم از خاموش کردن آخرین شمع تو تاریکی نمیترسیم !
از گم کردن سکه هامون میترسیم ازسکه  یه پول کردن دیگران نمیترسیم !
از سرماخوردگی میترسیم از سر خورده کردن دوستامون نمیترسیم !
از شکستن لیوان میترسیم از شکستن دل آدما نمیترسیم!
از لکه دار شدن لباسای سفید میترسیم از کثیف شدن سفیدی روحمون نمیترسیم !
از خواب موندن میترسیم از عمری که همه به خواب سپری شد نمیترسیم !
از وقت کم آوردن میترسیم ازهدر رفتن وقتی که داریم نمیترسیم !
از درس پرسیدن و امتحان پس دادن میترسیم از رد شدن تو امتحان آخری نمیترسیم !
از اینکه بهمون خیانت کنند میترسیم از خیانت کردن به خودمون نمیترسیم !
از اینکه دلمون بشکنه میترسیم از درب و داغون کردن دل آدما نمیترسیم !
از اینکه دلخورمون کنند میترسیم از دل خون کردن دیگران نمیترسیم !
از گم کردن راه میترسیم از هیچ وقت به هیچ جایی نرسیدن نمیترسیم !
از خستگی سفر میترسیم از دست خالی رفتن و برگشتن نمیترسیم!
از اینکه نادیده گرفته شیم میترسیم از اینکه نادیدنی هارو نمی بینیم نمیترسیم !
از اینکه یه روز تموم بشیم میترسیم از اینکه تموم نشده بی مصرف شیم نمیترسیم !
از اینکه آدما فراموشمون کنند میترسیم از اینکه خدا از یادمون بره نمیترسیم ...

 

چه  كنيم تا اينگونه نشويم ؟

میرزاقا موسوی

بازيگر

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟

جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...

                     

 مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...

 

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !

یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...

    مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .

به فکر فرو رفت ...

باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !

ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :

     از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!

 

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!

 

وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!

 

سفارش های مشتریانش  را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...

      حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده  و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!

اما او دیگر  با خودش «صادق » نیست.

او الان یک بازیگر است همانند بقيه مردم!!!

 

سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 18:27 ::  نويسنده : mohamad

سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 12:24 ::  نويسنده : mohamad

 

رسالت ما آن چيزي است كه در نبود ما ، ديده مي شود ...

 

 

   هنگامي كه برادر آلفرد نوبل از دنيا رفت ، او درشهر استكهلم روزنامه اي خريد تا از چاپ آگهي درگذشت  برادرش در روزنامه اطلاع حاصل كند . اما دريافت كه روزنامه نگاران او را با برادرش اشتباه گرفته اند . به همين دليل او فرصتي استثنايي در زندگي خود به دست آورد تا از نظر ديگران نسبت به خودش در چنين موقعيتي آگاه شود . همان گونه كه مي دانيد آلفرد نوبل قبل از آن كه بنياد جايزه صلح نوبل را تاسيس نمايد ، ديناميت را اختراع كرده بود . فكر مي كنيد كه در روزنامه در مورد خودش ، شاهد چه مطلبي بود ؟ در اين خبر ، چنين مضموني آمده بود :

 مخترع ديناميت ، عامل تخريب و انهدام جامعه بشري در گذشت .”

 

اين عبارت ، كاملا وضع را دگرگون نمود، زيرا او نمي خواست پس از مرگش ، با چنين توصيفي معرفي شود . از آن پس كوشيد تا خود را اصلاح كند . او تمام دوستان و نزديكانش راگرد آورد واز آنان خواست تا چيزي را كه با تخريب و ويرانگري متضاد باشد بيابند . آنان به اتفاق صلح و آشتي را انتخاب كردند . چنين شد كه او در فلسفه زندگي خود تجديد نظر نمود . او به پايه گذاري جايزه نوبل ، به اسطوره اي استثنايي تبديل شد .

دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 23:20 ::  نويسنده : mohamad

چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 14:51 ::  نويسنده : mohamad

قانوني است اما منطقي نيست، منطقي است اما قانوني نيست نه قانوني است و نه منطقي !

 

دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين درس مي دانيد؟

استاد جواب داد: بله حتما. در غير اينصورت نمي توانستم يك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم ،اگر جواب صحيح داديد من نمره ام را قبول مي كنم در غير اينصورت از شما مي خواهم به من نمره كامل اين درس را بدهيد.

استاد قبول كرد و دانشجو پرسيد: آن چيست كه قانوني است ولي منطقي نيست، منطقي است ولي قانوني نيست و نه قانوني است و نه منطقي؟

استاد پس از تاملي طولاني نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.

بعد از مدتي استاد با بهترين شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسيد و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال داريد و با يك خانم 35 ساله ازدواج كرديد كه البته قانوني است ولي منطقي نيست. همسر شما يك معشوقه 25 ساله دارد كه منطقي است ولي قانوني نيست و اين حقيقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل داديد در صورتيكه بايد آن درس را رد مي شد نه قانوني است و نه منطقي !!!

قدرت الله همایونی

 

اسپیکرتون اگه خاموشه روشن کنید.

این صدای آقای بهجته . خیلی جملاتش قشنگه.

 

 دو همسفر

 

کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم. بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود به گوشه ای از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند. فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد. اما سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همانجا رها کند. پیش خود گفت، مرد دیگر حتماً شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد: این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام. درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کرد: اشتباه می کنی. زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.

مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟

ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!

باید بدانیم که نعمت هامان حاصل درخواست های خود ما نیست، نتیجه دعای دیگران برای ماست.

تصاویری از ماه گرفتگی رمضان 89 در گرمه:

 

 

 

 

گرمه ای             فارسی                 latin

اوگیشت                     آبگوشت                           Ogisht

یَخ نی                       عدسی                            Yakhni

پی                           کشک                                   Pii

پَنِر                            پنیر                                 Paner

دو                            دوغ                                    Doo

این هفته عکس یکی از آروم ترین گرمه ای رو که در بین ما نیست براتون میزارم.

مرحوم الله بخش،یکی از موذنان گرمه:             فاتحه یادتون نره!

 

چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,نخل,خرما, :: 22:35 ::  نويسنده : mohamad

در آیات و روایات، اوقات و حالات متعددی جهت دعا برای حضرت صاحب الزمان (ع) وارد شده است که از آن جمله:

بعد از هر نماز واجب، بعد از هر دو رکعت از نماز شب،

در قنوت نمازها، در حال سجده، در سجده شکر، هر صبح و هر شام،

آخرین ساعات از هر روز، روز پنج شنبه، شب و روز جمعه،

روز نوروز، روز عرفه، عید فطر، عید قربان، روز دحوالارض، روز عاشورا،

شب و روز نیمه شعبان، تمام ماه رمضان، بعد از ذکر مصیبت سیدالشهداء،

بعد از زیارت امام زمان(عج)، پس از گریستن از ترس خدا، پس از تجدید هر نعمت و زوال هر محنت،

هنگام وارد شدن غم و اندوه، در سختی ها و گرفتاریها،

پس از نماز جعفر طیار، پیش از دعا برای خود و خانواده خود،

عید غدیر، چهل روز مداومت برای فرج، ماه محرم و ...

چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 16:25 ::  نويسنده : mohamad

در تعطيلات كريسمس  در يك بعداز ظهر سرد زمستاني  پسر 6 يا 7 ساله اي جلو ويترين مغازه اي ايستاده بود . او كفش به پا نداشت و لباسهايش پاره پاره بود.

 

زن جواني از آنجا مي گذشت. همين كه چشمش به پسرك افتاد. آرزو و اشتياق را در چشمهاي آبي او خواند.  دست كودك را گرفت و داخل مغازه برد .

 

- و برايش كفش و يك دست لباس گرمكن خريد. وقتي بيرون آمدند     زن جوان به پسرك گفت: حالا به خانه ات برگرد. اميوارم تعطيلات شاد و خوبي داشته باشي!

 

پسرك سرش را بالا آورد . نگاهي به او كرد و پرسيد :  خانم !  شما خدا هستيد؟         زن جوان لبخندي زد و جواب داد : نه پسرم !  من فقط يكي از بندگان او هستم.

 

پسرك گفت:  مطمئن بودم با او نسبتي داريد.

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,, :: 11:51 ::  نويسنده : mohamad

 يه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می کنن و روی اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه... جن ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپديد ميشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه... بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!

 

نتيجهء اخلاقی اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!

ده دليلي‌ که خدا زن را آفريد

Top 10 Reasons God Created Women

10- خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.

10. God worried that Adam would be lost in the Garden of Eden because he wouldn't ask for directions.

9-خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی‌ کنترل تلویزیون رو بهش بده.

 9. God knew that someday Adam would need someone to hand him the TV remote. (Parenthetically, it has been noted that men don't want to see what's ON television, they want to see WHAT ELSE is on.)

8- خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!

8. God knew that Adam would never make a doctor's appointment.

7-خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی‌ دیگه نمیخره.

7. God knew that when Adam's fig leaf wore out, he would never buy a new one for himself.

6- خدا میدونست كه آدم يادش ميره آشغالا رو بيرون ببره.

6. God knew that Adam would not remember to take out the garbage.

5- خدا مي خواست آدم بارور و تكثير شود ، اما خدا میدونست كه آدم تحمل درد زايمان رو نداره.

5. God wanted man to be fruitful and multiply, but he knew Adam would never be able to handle labor pains and childbirth.

4- خدا میدونست كه مانند يك باغبون ، آدم براي پيدا كردن ابزارهاش نياز به كمك داره.

4. As "keeper of the garden," Adam would need help in finding his tools.

3- خدا میدونست كه آدم به كسي براي مقصر دونستش، براي موضوع سيب يا هر چيز ديگري که در واقع خودش مقصر بوده ،نياز داره.

3. Adam needed someone to blame for the Apple incident, and for anything else that was really his fault.

2- همون طور كه در انجيل آمد ه است : براي يك مرد خوب نيست تنها بماند.

2. As the Bible says: "It is not good for man to be alone." And the Number One reason of all....

 و سرانجام دليل شماره يك

1- خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از اين هم مي تونم خلق كنم....

1. God stepped back, looked at Adam, and declared: "I can do better than that
 
خانم های حساس خیلی جدی نگیرید

گرمه ای                     فارسی                    latin

گَرگ                                  گرمه                               Garg

حِِِِِصب                                خور                               Hesb

مِرگون                               مهرجان                    Mergoon

فروی                                 فرخی                           Farvi

آرسون                             عروسان                     Aresoon

اِرا                                    ایراج                                Era

بیاده                                بیاضه                         Bayade

نِهه                                 نایین                             Nehe

هفتمی                          هفتومان                     Haftemi

اوگرم                              آبگرم                         Owgarm

چه ملک                        چاه ملک                 Chah Malek

مادر نیمه گمشده

 

خدا نمی توانست ، در همه جا باشد ، از این رو مادران را آفرید !

 

اشاره ای به ارزش و اعتبار مادر در پیشگاه حضرت دوست :

از ابوسعید ابوالخیر سئوال کردند : این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟

ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست ، دقایقی طول کشید تا آب آوردم وقتی به کنارش رفتم ، خواب مادر را در ربود ! دلم نیامد که بیدارش کنم ، به کنارش نشستم تا پگاه ، مادر چشمان خویش را بار کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید پی به ماجرا برد و گفت:  فرزندم امیدوارم که نامت عالمگیر شود .

بدین سان ( ابوسعید ابوالخیر ) مرد خرد و آگاهی و عرفان ، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر می داند .

گوش جان می سپاریم ، به واژگانی که از میان لبان معطر و پاکیزه ی مادر به عنوان دعا برای فرزند خود سرریز میگردد :

وقتی کوچک بودی

تو را با رواندازهایی می پوشاندم

و در برابر هوای سرد شبانه محافظت می کردم

ولی حالا که برومند شده ای

و دور از دسترس ،

دستهایم را بهم گره می کنم

و تو را با دعا می پوشانم !    

                                                                 ( دانا کوپر )

ولادت بهترین زنان دو عالم، حضرت زهرا(س) و روز مادر و همچنین روز زن بر تمام مادران و زنان عالم مبارکباد.

خدا و پرستش او:

برای دانش مرد همین بس که خدا پرستد ،

و برای نادانیش همین بس که به رای خویش دل ببندد.

                                                              حضرت محمد (ص)

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:گرمه,روستا,روستای گرمه,سورنو,نگین انگشتر,نگین,انگشتر,کوه گرمه,, :: 21:30 ::  نويسنده : mohamad

از امروز انشاءالله هر هفته پنج شنبه ها یک عکس از گرمه ایهایی که در بین ما نیستند میزاریم و به یادشان فاتحه ای می فرستیم.

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 125 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبر،عـکس و مطلب از گرمه و دل نوشته و آدرس sooreno.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان