نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی

 

و مجددا گریه کرد به سوز . مادرم گفت :

-        این همون پاییه که باش لگد به شکم زنت میزدی حالا مکافاتشو ببین . حلالیت بخواه از زنت شاید لااقل راحت بمیری و از عذاب اون دنیات کم بشه .

اشک پنهای صورت اردشیر را گرفت و گفت ، تو باهاش حرف بزن .

همه حرفهای مادرم و زن اردشیر را نشنیدم . اما آنچه شنیدم این بود که مدرم اصرار میکرد و زن  اردشیر می گفت : اگه خدا بخشید منم می بخشم ، اگه جدم راضی شد منم راضی میشم . تو یکی می دونی چقدر رذل بوده و هست .

بیشتر نشنیدم ، فقط میدونم پس از مدتی طولانی که شاید از یک ساعت هم بیشتر شد همسر اردشیر اومد و گفت :

خیلی برام سخته ، اما ازت گذشتم بلکه اگه منم خطایی داشتم – که حتما داشتم – خداوند ازم بگذره . این بار هم اردشیر اشک میریخت  اما اشک شوق . من را بغل کرد و گفت :

-        آشنایی تو خیر بود . باور نمیکردم زنم حاضر بشه منو ببخشه اما هر کاری کردی راضی شد

گفتم : اردشیر من کاری نکردم ، بزرگواری همسرت ثابت شد ، به شکرانه ، بعد از این به طور جدی با خدای خود عهد محکم ببند که کسی را آزار نکنی بخصوص (( کوچه روشن کن و خانه تاریک کن )) نباشی ، زبونت هنوز تیزه اونو کنترل کن .

اردشیر دو سال بعد از این واقعه زنده بود و ظاهرا مشکلی نداشت . اول زمستان سرما خورد او را بردند بیمارستان  ، آزمایش گرفتند ، سرطان به ریه اش ریشه دوانده بود . اردشیر کم کم آب شد . شاید وزنش که قبل از بیماری حدود 80 کیلو بود نصف شد . دو هفته به نوروز مانده با همه خوبیها و بدیهاش به ابدیت پیوست .

حالا اردشیر هست واعمالش و انشاءالله رضایت همسرش براش مفید باشه .

ا د ا م ه د ا ر د . . .     

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 125 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبر،عـکس و مطلب از گرمه و دل نوشته و آدرس sooreno.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان