نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:ریا,زاهد,ریا کار,شعر,شعر زیبا,پارس,پارسی,فارس,فارسی,ریا در اشعار پارسی,سورنو,نگین,انگشتر,نگین انگشتر,گرمه,روستا,یغما,جندقی,یغمای جندقی,غزل,غزل زیبا,زیبا,شور انگیز,غزل شور انگیز,دیوان یغما,روستای گرمه,, :: 1:17 :: نويسنده : meti
ز هجرانت چنانم جان بسوزد که بر جانم دل هجران بسوزد ز می چون لعل سازی آتشین رنگ خضر در چشمهء حیوان بسوزد ز جور پاسبانش بیم آن است که آهم خانهء کیوان بسوزد مده زاهد رهم در کعبه ترسم ز دود کفر من ایمان بسوزد ز پیکان تو گفتم دل بسوزم کنون ترسم ز دل پیکان بسوزد سبق خوان کتاب عشق جانان گنه نبود اگر قرآن بسوزد چو شد یعقوب رخت افکند یغما الهی کلبه احزان بسوزد سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:غزل زیبا از حافظ,غزل,زیبا,حافظ,شیراز,سورنو,نگین انگشتر,گرمه,روستا,روستای گرمه,, :: 23:16 :: نويسنده : meti
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیزهم نخواهد ماند من ار چه در نظر یار خاکسار شدم رغیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند چو پرده دار به شمشیر میزند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند سرود مجلس جمشید گفته اند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند توانگرا دل درویش خود بدست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند برین رواق زبرجد نوشته اند بزر که جزنکوئی اهل کرم نخواهد ماند غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند ز مهربانی جانان طمع مبُر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
جمعه 30 دی 1390برچسب:درد عشق,شهریار,شعر,شعر زیبا,غزل,غزل زیبا,سورنو,نگین انگشتر,گرمه,روستای گرمه,وبلاگ ادبی,ادبی,ادبیات,, :: 23:46 :: نويسنده : meti
درد عشق عاشقان راست قضا هرچه جهان راست بلا نازم این قوم بلاکش که بلا گردانند اهل دردی که زبان دل من داند چیست دردمندم من و یاران همه بیدردانند بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا مرو ای مرد که این طایفه نامردانند آتشی هست که سرگرمی اهل دل از اوست نه عجب گر بجهان اینهمه خونسردانند چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند عاشقان زر وجودند که رو زردانند شهریارا مفشان گوهر طبع علوی چز به آنانکه بهای دُر و گوهر دانند
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کارِ دگر خرم آن روز که با دیده گریان بروم تا زنم آب درِ میکده یکبار دگر معرفت نیست درین قوم خدا را سببی تا برم ، گوهر خود را به خریدار دگر یار اگر رفت و حقِ صحبت دیرین نشناخت حاش لله که روم من ز پیِ یار دگر گر مساعد شودم دایره چرخ کبود هم به دست آوَرَمش باز بپرگار دگر عافیت میطلبد خاطرم ار بگذارند غمزه شوخش و آن طره طرار دگر راز سر بسته ما بین که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر هر دم از درد بنالم که فلک ، هر ساعت کُندم قصد دل ریش به آزار دگر باز گویم نه در این واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند درین بادیه بسیار دگر
پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||
![]() |